-
صبحونه
یکشنبه 12 مهر 1394 14:05
بعد از مدت ها یک صبحونه دو نفره خوردیم ، خونه دوست پسر ، خوب خیلی وقت بود که دوست پسر خونه درست حسابی نداشت ، حالا یک بار میام مینویسم، مهمون های مکزیکی هم فرستاد رفتن بالاخره ، هفته پیش می خواستن برن که دیر وقت بود، دوست پسر فوق العاده خسته ، من هم خسته ، ولی گفتم باهات میام که موقع رانندگی خوابت نبره ! این خونش رو...
-
ایران
یکشنبه 12 مهر 1394 02:22
دنبال بلیط می گردم بیام ایران، دوست پسر اصرار داره که نیاز به استراحت دارم ، خیلی پا فشاری کردم اولش که نه و این حرفا ! بعد یه مدت دیدم نه ، باید بیام ، وقتی هر کی رو میرسونم فرودگاه تمام راه برگشت اگه تنها باشم گریه می کنم ، اگه با کسی باشم هم بغضم رو قورت میدم ! نوبت خودم برگردم ایران ؛) البته بین بلیط خریدن و اومدن...
-
چی بگم ؟!
شنبه 11 مهر 1394 03:43
حرف زیاد ها واسه گفتن نمیدونم از کجاش شروع کنم ، امروز از صبح تا شب در برو بیا بودم، صبح رفتیم صبحانه اول صبح ، بعدش دوست پسر رفت دانشگاه، من اومدم خونه مدارک برداشتم رفتم وکیل ، وسط شهر ، برگشتم ، یک دوش گرفتم رفتم اون سر ارایشگاه ، زنگ زدم به دوست پسر بیام برت دارم ؟! گفت گند زدن تو ازمایشگاه با دستگاه و نمیتونه...
-
ارایشگاه
شنبه 11 مهر 1394 02:51
رفتم موهامو کوتاه کردم سشوار کشیدم ؛) ابروهاممم یرداشتم کلی حس خوب دارم الان :)
-
اسمون همه جا یک رنگ
جمعه 10 مهر 1394 16:55
رفتم پیش وکیل ، خلاصه کنم ، ٥٠$ گرفت نامه رو بخونه فقط ، نامه ای که اداره مهاجرت فرستاده بود، خوب ، گفت نمیدونم دقیق چی می خواد ! واقعا خسته نباشید داره ها ! گفتم خوب چی کار کنم ؟؟ گفت من زنگ میزنم به افیسر پروندا می پرسم ، چی می خواد گفتم دمت گرم بابا ! چه ادم نایسی ! گفت اره هزینش ٢٥٠$ ! گفتم نمی خواد شما بزنگی !...
-
بهترم
جمعه 10 مهر 1394 01:12
فکر کنم خیلی حالم بد بود این چند روز ، که مامانم هم نگران شد ، زنگ زد به خواهرم بهش بگو هر چه قدر می خواد بگو هزینه کنه ، کارش رو راه بنداز، که چرا واسه این چیز عا حرص میخورین ، من هیچ وقت مامانم رو نگران نمی کنم ، یعنی نمیدونه چی شده ، چرا ناراحتم ، عمق ناراحتیم چه قدر ، ولی این سری فرق می کنه ! نگرانیم رو فهمیده !...
-
weblog
جمعه 10 مهر 1394 00:32
adres weblog ghabli :amitisghorbat,.blogfa.com
-
دوست
پنجشنبه 9 مهر 1394 15:33
دوستم زنگ زد ، کلی صحبت کرد ، دلداری داد ، راهنمایی کرد با کی تماس بگیرم ، فردا ساعت ۱۱ هم وقت وکیل دارم ، دمش گرم که تونست آرومم کنه . دوستم پسر .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهر 1394 13:22
از خونه زدم بیرون اومدم کتابخونه! کله سحر، دیدم وقتی خونم مثل چی به همه می پرم ، حس می کنم واقعا عمق مشکل من رو نمی فهمن یا به روی خودشون نمیارن ! گفتم لااقل بیام بیرون کمتر دعوا بگیریم !
-
زندگی
چهارشنبه 8 مهر 1394 14:32
خوب شروع می کنم اینجا نوشتن ، به امید اینکه نپره دیگه ؛) دیروز نخواستم چیزی بنویسم چون واقعا ناراحت بودم ، برای اقامت یک نامه از دانشگاه خواسته ، که دانشگاه میگه این نامه رو نداریم ! نمیتونیم همین جوری نامه بنویسیم ، کلا جرات ندارن حتی یک خط بنویسن ، میگن شاید مسئولیت داشته باشه ! احمقا ! زنگ زدم مهاجرت میگه اگه او...
-
یک نمره
جمعه 27 شهریور 1394 16:22
گریه کردم ، یک زمانی تو زندگیم ، به خاطر یک نفر، رشته که دوست داشتم رو قبول نشدم ، نمیدونم چی شد ، شاید قسمت بود ، شاید الان اینجا نبودم، شاید ، شاید .... حالا ، امروز سر امتحان امتیازی که می خواستم رو نیاوردم ، باورتون باز هم یک نمره، اما نه تو ٢٠ نمره ، تو ٦٠٠ نمره ! واقعا ناراحتم، کلی گریه کردم ؛(