تا دنبال رستوران بودن رو که گفتم ، شنبه به سابیدن خونه گذشت کاملا و خیلی زمان گیر بود ، تعجبم از خواهرم که من هی روزهای قبلش گفتم تمیز کنیم !! گفت حال داری ها ، خلاصه ، شنبه که ایشون کلاس داشت ، بردمش کلاس، ما رفتیم دنبال خرید یک کم و بعدش هم پارک و نون سنگک گرفتیم و رفتیم خونه دوست پسر صبحانه ، ظهر برگشتم خونه ، ماشین رو بردم کارواش ، کلا همه رو دور تند بخونید دیگه ، ادم وقتی خونه مامان باباش واقعا درک نمی کنه این کار ها رو ، یعنی هر چقدر هم که خونه رو بسابی و کمک کنی ، مسئولیتش با تو نیست ، دیگه خلاصه دوست پسر هم جاروبرقی و تی زد برامون ، ما هم شبش خوشگل کردیم رفتیم بیرون ، بعدش هم شب بعد سال تحویل من خوابم برد، ولی دوست پسر نه ، بیدار موند استیج رو دید.
یکشنبه تا پاشیم و صبحونه بخوریم و به اسران تبریک بگیم ساعت ٢-٣ شد، که یک دوستی قبول کرد بارمون رو بیاره ایران برامون دیگه رفتیم بیرون دنبال اینکه یک چیزی برای تشکر بخریم براش ، تا برگشتیم ٥:٣٠ شد، غذا بخوریم و بریم اونجا و برگردیم ٩:٣٠ . دو شنبه و سه شنبه هم به درس گذشت ، هر چند که گند زدم به امتحان دیروز بعد از ظهر :((( الان هم که در خدمت شما هستیم دیگه !!
برای شب عید دنبال رستوران بودیم با توجه به اینکه دوست غیر ایرانی خواهر، همراه ما هستش ، ما مشتری یک رستوران ثابت هستیم ، پارسال عید هم اونجا بودیم ، گفت کل رستوران رو داده به یک خانواده و جا نداره اصلا ، زنگ زدیم هر چی رستوران ایرانی میشناختیم به جز یکی که محیطش خوب نیست ، هیچ کدوم جا ندادن ، یکیمون پیشنهاد رستوران افغان داد ! دوست پسر گفت سال نو شون با ما یکی ، صد در صد پر اونجا ، تازه اونجا در حالت عادی دو روز قبلش رزرو لازم ! حالا اومده بودیم خونه نمیدونستیم چی کار کنیم ، واسه فردا ! خواهر هم از صبح تا شب کلاس بودن ، بله !! دوست پسر گفت من کباب میگذارم ، ولی خونه ما مشکل باربیکیو داره ! یعنی باید میرفتیم خونه دوست پسر ، بعد باربیکیو ، خونه دوست پسر خیلی یه جوری بود به نظرم واسه مهمون غیر ایرانیمون ، گفتم من غذا می گذارم باقالی پلو با ماهیچه و زرشک پلو با مرغ ، ولی خوب خونه هم نیاز به مرتب شدن شدید داشت، دوست پسر هم گفت نه روز اخری همش می خوای تو اشپزخونه باشی که چی ؟
یهو گفت بزنگیم رستوران افغانی ببینیم چی میگه ؟ که در کمال ناباوری جا داد بهمون ! حالا قرار ٨:٣٠ بریم رستوران افغانی، دارم فکر می کنم موهام رو قرمز کنم امروز :) دوست پسر میگه رنگ بگیر بگذارم ، ولی دو دلم خودم !
موقعی که دو سال پیش برای بابای من یک مشکل پزشکی یهویی پیش اومد ، وقتی که ما کیلومتر ها دور بودیم ازشون ، وقتی زنگ زدم یهو فهمیدم ، یک عمل سنگین داشته ، بعد از دو روز از ای سی یو اومده بخش، تصمیم گرفته بودم دیگه واسه چیزهایی که درست میشه ناراحتی نکنم ، ولی خوب گاهی اوقات اوضاع از دستم خارج میشه و نگرانیم رو نشون میدم ، مثل این قضیه مهاجرتی که پیش اومد .
خوب امتحان ها خیلی خیلی سخت بود ، خوشبختانه انگلیسی بود نه فرانسه ، دو روز قبل امتحان رو تقریبا خونه دوست پسر زندگی کردم ، اون هوامو داشت که درس بخونم ، صبح امتحان هم منو رسوند و اولی رو دادم ، رفتم سه چهار ساعت کافه نزدیک محل امتحان مطالعه کردم تا موقع امتحانم ، بعد امتحان بعد از ظهر ، پا شدم رفتم مرکز شهر گشتم کلی ، ولی هیچی نخریدم ، بعدش با مترو اومدم خونه ، بوتم راحت نبود برای این همه پیاده روی ، دیروز هم که رفتم دنبال کارهای دارالترجمه ، بعدش رفتم سمت دوست پسر که سگ رو بدم نگه داره، که خودم دو ساعت موندم ، سر و صدا میومد خونش ، اومدیم خونه ما ، گفت برم نهار کیاب کوبیده بگیرم ، گفتم اخه چه کاریه غذای چرب و چیلیو بی کیفیت بیرون رو بخوریم ، کباب تازه ای میگذارم ، نهار خوردیم ، استیج دیدیم ، رفتم دنبال خواهرم که بیرون بود، باز هم یک کاری داشتم انجام دادم ، اومدیم خونه ، بارون هم گرفته بدجور ، دیگه یادم نیست اومدیم خونه چی کار کردیم ،
حالا امروز که من خسته می خواستم بخوابم ، دوست پسر ٧ صبح گیر داد، بریم صبحونه ، هی میگم خوابم میاد !! اخرش رفتیم ، بعدش هم در یک حرکت انتحاری من و خوهر رفتیم خرید اوتلت ، قرار بودفردا سه تایی بریم که یادم اومد فردا خواهر کلاس داره، دوست پسر تصمیم داشت به جای سوغاتی مکزیک یک کفش با حضور خودم بخر ، پاشنه بلند ، امروز هم گفت اگه چیزی خوشت اومد بگیر که چیزی پیدا نکردم، ساعت ٩:٤٥ دم مرکز خرید بودیم که ١٠ باز می شد :) دیگه منتظر موندیم تا ١٠ شد، من از banana republic دو تا پیراهن گرفتم یهویی :) قصد دو تا نداشتم ها !! صورتی و مشکی :) کفش هم از کلارکس یا اکو می خواستم مشکی ساده که سایز من چیز مناسب پیدا نشد ، ولی از لسنزا خرید کردم ؛) دلتون نخواد ، چهار تیکه :) یک کفش خیلی متفاوت هم از naturalizer گرفتم ، نمیدونم هنوز خوب یا نه ! خیلی خوب اف خورده بود :) حالا شاید عکس بگذارم . دیگه کل خرید بود با عیدی دوست پسر :)
اقا! من نمیدونستم برای دوست پسر عیدی چی بگیرم ، تا اینکه سایتی که سیما جون داده بود رو داشتم چک میکردم که یهو یک عطری دیدم که دوست پسر یکبار گفته بود خیلیییی دوستش داره و قبلا داشته ، ولی خوب نمی رسید تا عید اگه انلاین می خریدم ، اولش گفتم اوکی دیگه میخرم ، تا اون روز بعد امتحان فهمیدم حالا که من می خوام قحطی اومده ! هیچ جا ندارن ، یک جا هم گفت دیگه تولید نمیشه ، امروز از شانس دوست پسر ،تو مرکز خرید اتفاقی پیداش کردم ، بهش هم دادم کادوش رو ، انقدر ذوق کرد!!!! مثل این پسر کوچولو ها !
راستی بسته مامانم هم رسید دیروز ، پر از خوردنی های خوشمزه :) لباس ها و در نهایت توتون ، بله توتون قلیون :)))
با همه خوبی ها و بدی هاش تموم شد .
سلامتی بود!
دفاع کردم !
دنبال کار جدید رفتم!(کورس هاش رو تموم کردم ، امتحان ها نه)
امتحان فرانسه دادم!
ایران رفتم!
اقامت اپلای کردم (تا جایی پیش رفته)!
تصادف داشتیم :(
سفر دیگه نداشتم :(
از نظر مالی سال بیخودی بود !
از نظر وزنی اول و اخر سال هم وزنم :)
ورزش کردم !
رابطه با دوست پسر پخته تر شد !
واسه سال بعد امید دارم :
سلامتی همه:)
کار خواهر درست شه!
کار خودم با موفقیت همراه باشه!
اقامتم درست شه.
سفرهای خوبی داشته باشیم ( دو جا تو ذهنم)
حساب پر پول :)
هر چی این حسابه پر میشه وزن من کم شه :)
امیدوارم سال پر ورزش تر ، سالم تر ، بی سیگارتری باشه :)
شرمنده همه که نه کامنت گذاشتم نه کامنت جواب دادم ،
فردا دو تا امتحان دارم ، دعا کنید :)
تو این استرس امتحان و اینا مدارک اقامتم برگشت خورده دیشب، انقدر ناراحت بودم !!!! نمیدونستم چی کار کنم ، این وسط وقتی دوست پسر میگه بیش از حد ناراحتی ، من بیشتر هی حرص می خورم ! اصلا نمی خوام در موردش دیگه حرف بزنم !! واسه یک صفحه احمقانه!
به مامانم نگفته بودم ، دیدم مامانم تو لاین مسیج زده ، مامان سلامتی باشه میگذره همه چیز ، من براتون دعا می کنم ، میگم چطور ؟ میگه کلا میگم ! بعدش خواهر گفت امار دادم بهش !
بیچاره مامان بابا ها ، ما رو فرستادن راه دور ، دلشون پیش ماست ، امیدوارم که همیشه مایه افتخار باشیم براشون ، نه مایه ناراحتی و استرسشون !