دوست پسر ساعت ١٠ خوابش برد، بعد ساعت ١١ من رو تخت بیهوش شدم، ولی ایشون از محبت زیادش من رو ساعت ١٢  و بیدار کرده ، اون هم غیر مستقیم، حالا هم داره درس مسخونه :)) من فکر می کردم دفاع کنه دست از این مقاله ها برداره خلاص شیم ، ولی با این سیستم پروژه گرفتن و پروپزال نوشتن ، همچنان همیشه مقاله دستش !! 

نظرات 5 + ارسال نظر
مگهان یکشنبه 4 بهمن 1394 ساعت 06:12

عیب نیست واقعا:|¿ ازدواج نکرده به هم محبت می کنید:دی؟!

+ وااای خیلی زندگی با آدمهای درس خون سخته:(( عررر :دی

منظورت من هم یا دو ست پسر :))؛

ونوس جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 20:16 http://calmdreams.blogfa.com

چشمم به کامنت اولی افتاد و از سوالش خندم گرفت
موفق باشی.. این روزهای درس و مقاله هم همش میشه خاطره

راستش من هنوز شک دارم که نفهمیدن منظورم رو یا خواست بگه بد حرف زدی؛) واقعا می گذره ؟!؟

لیلا جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 09:46

سلام خانم
خوبی

میشه بگی منظورت از جواب به کامنت قبلی چی بود؟
منظورم این " واقعا بیزنس شما نیست" است
مرسی

اگه بری کامنت های قبلیش رو بخونید میگه ازدواج کنید! و اینکه من اینجا نمی نویسم کسی تعیین تکلیف کنه برام !

مجتبی جمعه 2 بهمن 1394 ساعت 03:53

یعنی بهت زنگ زدکه خوابش برده ؟

واقعا بیزنس شما نیست!!!

مجتبی پنج‌شنبه 1 بهمن 1394 ساعت 06:03

تا 12 شب خانه شماست اونوقت میگی زیر یک سقف نیستیم ؟

نه نیستیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.