شاید بیشتر از دو سال که روزهای خوب زندگیم رو میتونم بشمارم، روزهایی که از ته دل شاد بودم ،
اگه بخوام بدی ها رو نام ببرم : از چند سال پیش، مامان بابام ویزاشون بعد ٦ ماه ریجکت شد ، خواهرم یک ازمون مهمش مشکل پیدا کرد، ان ازمونش حل شد، با استادش اختلاف پیدا کرد ، یک اتفاق بد افتاد تو کل تحصیلش، بعدش استادش اسکرلارشیبیش رو قطع کرد، کار اقامت خواهرم بع مشکل برخورد،این وسطا ، یک روز زنگ زدم خونه دیدم بابام تو بیمارستان ، سه روز تو ای سی یو بوده، یک عمل مهم داشته، ولی من ویزا نداشتم برگردم ایران ، یک ماه بعدش تصادف کردم ، ماشین اسقاط شد ، بعدش با بیمه مشکل پیدا کردم ، چون گفت هیچ هزینه ای نمیده ! از زیر اب زنی یکی از همکارام هم این وسط وسطا بگذریم ! بعد چندی استاد من پول من رو قطع کرد ، خواهرم با ناشین تصادف کرد ، از اقامت خودم که نگم بهتر ! من ادم نازرنگی نبودم هیچ جای زندگیم! ولی خدا سر سازگاری نداره انگار! خدایا میشه کوتاه بیای لطفا !!
من برای تفریح منظورم برم وگرنه دوری برام سخت نمیتوانم دوام بیارم
خودت حاضر نیستی سختی رو تحمل کنی ! چه طوری به من میگی که همه جا سخت؟
واقعیت زندگی برای همه سخت حالا چه دلداری چه غیر دلداری / تازه ما میگیم کسانی که میرن خارج حتی برای تفریح هم شده چند وقتی راحت / اینجا که پوسیده شدیم
اگه فکرمی کنی این قدر خوبه چرا نرفتی؟
آخی عزیزم.....
راستش منم بعضی وقتا میشینم این ناراحتیها رو میشمارم و افسردگی میگیرم!
ولش کن,اصلأ بهشون فکر نکن.
امیدوارم ازین به بعد اینقدر اتفاقهای خوب برات بیفته که نتونی بشماریشون
منم امیدوارم ؛)
زندگی برای همه اینجوری فکر میکنی همه ازخوشی ترکیدن / همه مردم مشکل داره هر کس به نوعی فقط باید امیدوار بود به اینده تا ببینی چه پیش میا د
این دلداری ایا؟؟