دیگه یک کم تو سر و کله دوست پسر زدیم و من بی خیال شدم ، الان اوضاع خیلی بهتر ، سگ درون هم خوابیده فعلا، رفتن خرید کردن ، یک کم هم مسیح زدم به دوست ایرانم که اینجوری شدهء گفت خیلی حساسی بی خیال شو ، دوست های قدیمی واقعا یک چیز دیگه اند ، خدا نگهشون داره برامون ، کلی سعی کرد ارومم کنه، نهار هم زرشک پلو با مرغ پختم هم کباب تابه ای ، بعد از ظهر هم رولت که دیگه خراب شد
سلام عزیزم
آفرین که هاپو رو مهارش کردی!بعضی وقتا آدم باید بعضی چیزا رو نبینه و نشنوه!بی خیالی دوای خوبیه....
اخه نمیشه دیگه ، یک جاییی میبری ! خسته میشی!