یکشنبه:)

صبح بخیر :) دیروز ظهر با دوست پسر رفتیم خرید ، شلوار خرید، من یک بارونی خریدم ، خیلی خوشش اومده بود هی می گفت بخر :) رفتیم خرید مواد غذایی کرد و تمام مدت داشتیم میزدیم تو سر و کله هم به شوخی ، اون تیکه مینداخت من جواب میدادم ، و برعکس . خیلی وقت بود دوتایی نرفته بودیم به حال فرصت حتی خرید کنیم ، دوباره چون زمان داشتیم رفتیم یک فروشگاه دیگه ، یک سری هم اونجا چرخیدیم ، (این فروشگاه ها مثل هایپر استار ) ، بعد گفتم ا! درخت نگرفتیم که واسه کریسمس ، گفت یعنی بریم اون سر شهر ؟ گفتم اوکی من بعدا میرم ، که دیدم سر ماشین رو کج کرد رفت ، دیگه یک درخت گوگولی هم خریدیم :) برگشتیم خونه ،دیگه ساعت ٥ بود که غذا خوردیم و به فیلم دیدن گذشت تا شب، شب هم خواهرم یک کیک میوه پخت برامون ، دمش گرم ، من دیگه انرژیم ته کشیده بود واقعا ! 

نظرات 4 + ارسال نظر
میلو یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 20:30

مبارکه خریدات :*

مرسی عزیزم :)

Shanay یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:41

من برم سرماخوردم یکم استراحت کنم

Shanay یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 18:39

البته اگه دوس داری ادد کن هیچ اجباری نیست

Shanay یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 16:13

شبتون بخیر ،ایشالله همیشه همینطوری خوشحال باشین
واسه منم دعا کن تحت یه شرایطی مجبورم با محمد ازدواج کنم
عصری داشتیم با محمد از بیمارستان برمیگشتیم چند تا ماشین جلوتر تصادف شده بود همه جمع شده بودن فیلم میگرفتن پسره هم وسط خیابون افتاده بود منو محمد رفتیم زنگ زدیم آمبولانس بیاد ببرتش خیلی بدم میاد از کسایی که فقط نگاه میکنن میتونن زنگ بزنن آمبولانس بیاد
راستی رمز رسید؟

سلام ، اره چرا مجبورین ؟ اره رسید ولی اپدیت نکرده بودی, از کجا فهمید، یعنی خودت دوست نداری؟ نمیتونی پدرت رو راضی کنی؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.