ننوشتم چون باز هم اعصاب نداشتم ، امان از این مامان بابا ها ، من نه ! دوست پسر ! اگه بخوام بگم ، دوباره غم و غصه تازه میشه ، ولی فقط با دیدن یک دوست قدیمی تو جایی که انتظارش رو نداری و دوبار بغل کردنش سبک میشی ، سرحال میشی، چه قدر دلم برات تنگ شده بود ! کاش میشد دوباره هم رو ببینیم .

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلا پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 23:37

سلام
نمینویسی دیگه؟
امیدوارم روزگار آسون بگذره برات

چرا مینویسم عزیزم ، یک کم بهتر شه همه چیز

مهناز دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 11:18 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

خوبی آمیتیس؟

بهترم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.