ننوشتم چون باز هم اعصاب نداشتم ، امان از این مامان بابا ها ، من نه ! دوست پسر ! اگه بخوام بگم ، دوباره غم و غصه تازه میشه ، ولی فقط با دیدن یک دوست قدیمی تو جایی که انتظارش رو نداری و دوبار بغل کردنش سبک میشی ، سرحال میشی، چه قدر دلم برات تنگ شده بود ! کاش میشد دوباره هم رو ببینیم .
سلام
نمینویسی دیگه؟
امیدوارم روزگار آسون بگذره برات
چرا مینویسم عزیزم ، یک کم بهتر شه همه چیز
خوبی آمیتیس؟
بهترم عزیزم