دوست پسر بعد از اینکه برگشتن اومد خونه ما که چرا ناراحتی ؟! چی بگم ؟ یعنی خودت نمی فهمی خوب ؟ اگر نفهىیدی ، چرا پا شدی اومدی ! گفت فردا بیا بریم مرکز خرید بیرون شهر ، گفتم نه ، گفت بریم تو خرید کن ، گفتم من کار دارم ، هاپوی درون بیدار و سلام میرسونه هم چنان !
دوست پسر با مادر و پدر گرامیشون رفتن مرکز خرید مورد نظر ، هر چی هم اصرار کردن ، من نرفتم ، گفتم کار دارم ، نمیتونم بیام ،
ولی کلا ناراحتم ، خیلی ناراحتم، فقط بغضم رو قورت میدم، نمیدونم چرا انقدر ناراحتم ، واقعا حالا اتفاق خاصی هم نیفتاده ها!