بعدش نوشت

دوست پسر بعد از اینکه برگشتن اومد خونه ما که چرا ناراحتی ؟! چی بگم ؟ یعنی خودت نمی فهمی خوب ؟ اگر نفهىیدی ، چرا پا شدی اومدی ! گفت فردا بیا بریم مرکز خرید بیرون شهر ، گفتم نه ، گفت بریم تو خرید کن ، گفتم من کار دارم ، هاپوی درون بیدار و سلام میرسونه هم چنان ! 


دوست پسر با مادر و پدر گرامیشون رفتن مرکز خرید مورد نظر ، هر چی هم اصرار کردن ، من نرفتم ، گفتم کار دارم ، نمیتونم بیام ، 


ولی کلا ناراحتم ، خیلی ناراحتم، فقط بغضم رو قورت میدم، نمیدونم چرا انقدر ناراحتم ، واقعا حالا اتفاق خاصی هم نیفتاده ها!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.