وقتی هاپوی درون بیدار میشه

دیروز خیلی کارا انجام دادم ، صبح که پا شدم دیدم به!!! ساعت ١٠، تا رفتیم صبحونه در  تراس یک رستوران ، با سگمون ، شد ١٢، کیفیت غداییش خیلی خوب نیست ، ولی خوب اینکه با سگمون میریم غنیمت ، خواهر مشغول یک کاری که سرش خیلی شلوغ ، نمیتونیم از این تعطیلات با این هوای عالی استفاده کنیم ، دوست پسر هم از صبحش رفته بود اتاوا با خانواده ، برای گردش، من هم نرفته بودم باهاشون ، چون حوصله نداشتم دیگه کل روز باهاشون باشم ، خلاصه صبحونه من املت زدم و خواهر هم تخم مرغ و فرنچ تست ، برگشتیم ، خواهر و سگمون اومدن خونه و من پیش به سوی خرید، خواهرم یک چیزی سفارش داد که بگیرم برای کار مورد نظر می خواست ، حالا هی من عکس میفرستادم که بگه کدوم ، اونم خریدم ، دیگه یک کم تو مغازه ها چرخیدم ، یک پیراهن مردونه برای خودم گرفتم که یک نوار نارنجی رو یقش با شلوار نارنجیم ست میشه ، رفتم یک لباس بچگونه برای نی نی تازه متولد خانواده گرفتم ، دیگه چند تا دیگه مغازه هم دیدم و لباس پرو کردم ، دوبار تو مرکز خرید فقط جا پارک عوض کردم ، چون یک محوطه بزرگ هستش ، رفتم پیش به سوی کاستکو ، مرغ و گوشت که تموم شده بود تو خونه ، دیگه هم گوشت چرخ کرده ، هم مرغ ران هم مرغ سینه ، هم یک جعبه ابجو (هوا گرم میچسبه ) ، هم علفیجات متنوع ، سالاد ، ماست ،... کلا خرت و پرت خونه که تموم شده بود گرفتم که ناقابل ١٧٦$ پرداخت کردم ، خواستم برم خونه دیدم برگه لازانیا و ژله و بستنی می خوام ، که از کاستکو به خاطر حجم بالاش نخریدم ، دوباره رفتم پیش به سوی پراویگو ، اینا رو خریدم ، یک کوکتل اماده هم دیدم ، که من عاشقشم گرفتمش  ، بیشتر برای مامان دوست پسر که حدس زدم دوست داشته باشه، داشتم میومدم از مغازه بیرون که خواهر زنگ زد، شب میره جایی، گفتم اوکی، اخه من پلن داشته غذا بپزم بریم خونه دوست پسر ، چون اونجا چند بار غذا خوردیم این مدت ، برگشتم خونه ساعت ٥ بود تا ٦ که ولو بودم ، ٦ دوست پسر گفت کم کم راه میفتن پا شدم ، اول از همه مواد لازانیا رو گذاشتم رو گاز که گوشت و پیاز سرخ بشه ، داشتم در کنسرو گوجه رو باز میکردم که ریختش ، وسط هاگیر و واگیر ، تند تند ژله لیمو رو با بستنی قاطی کردم گذاشتم یخچال که رول کنم ، اب رو گذاشتم جوش بیاد برای لازانیا ، بقیه گوشت چرخ کرده و بسته زدم ، رفتم مرغ ها اوردم ، رول با پنیر خامه ای و اسفناج درست کنم ، که باید مرغ هم می کوبیدم ، اولین بار هم با ران مرغ درست کردم ، دیگه وسطش لازانیا جوش اومد ، اونو خالی کردم ، که ٤٥ مین ژله رسید ، اون هم لول کردم ، هر چی به خواهر گفتم برسونمت ، گفت نه، خودم میرم ، گفتم ماشین ببر ، گفت نه خودت می خوای ( حالا اصلا استفاده نکردم )، دیگه رفت ، من هم شروع کردم لایه های لازانیا رو چیدن ، با سه مدل پنیر ، خیلی مدل ایتالیایی دیگه (غش غش خنده ) در ظرف رو گذاشتم ، گذاشتم کنار ، رفتم سراغ مرغ ، به رول کردن ادامه دادم ، چیدم تو ظرف ، اها یک کم خامه هم ریختم روش :) دوست پسر زنگ زد نزدیکن میان دنبالم ، من هم سریع همه مرغ ها رو بسته زدم گذاشتم فریزر ، مرغ های رول شده هم روش سلفون کشیدم ، میوه سبزی هم جا به جا کردم ، داشتم ژله رو میبریدم که اومد ، دیگه اونم چیزم تو ظرف ، رفتیم اونجا گذاشتم تو فر ، عاشق کوکتیل شدن ، غذا ها هم خیلی خوشمزه شد ، ولی مامانش از اینایی که تعریف نمی کنه :))) بعد دستور می گیره کم کم :) ، دیگه من هم اومدم خونه ، خسته ولی خوابم نمیبرد، امروز هم اونا با مهمونای امریکاییشون بیرونن ، من هم رفتم یک سر دیدمشون ، ولی خیلی ناراحت شدم ازشون ، در این حد که موقع برگشت بغض داشتم ، قرار بود یک رستورانی چهارتایی بریم، من خیلی طرفدارش نبودم  ولی اینا با مهموناشون رفتن امشب ، و اونقدر که لازم بود تعارف نکردن که بیا، و من بهم برخورد، من برگشتنی مسیج دادم گفتم به دوست پسر همین رو !! بعدش مسیج داد معذرت خواهی کرد ، زنگ هم زد که بیا ، مامان من میگه از من ناراحت شد نیومد ، ولی من هم دیگه نرفتم ، الانم هاپوی درون بیدار بیدار، پاچه بگیر !! خوب چیه مگه ؟! همش که ادم نباید نایس باشه ؟ تازشم می خواستم ببرمشون یک مرکز خرید خفن و ارزون ، که دیگه نمیبرم !! دوست پسر هم عمرا ببره ها!! این ده روز هم بگذره صلوات ! 

نظرات 1 + ارسال نظر
نیلو دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 09:45 http://nil-nil.blogfa.com

اینا چرا قدر یه دختر خوب و کدبانو مثل تورو نمی دونن خب؟واقعا که . از دوست پسر بعید بود که بی خیال تو بشه...
هاپوی درون حق داشته والله.

قدر نمیدونه چون مادر محترم دنبال بهونست! دختر از فامیل می خواد ؛)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.