یک ذره بی انصافی کردم گفتم هیچ کاری نکردیم ، سه روزش صبح پا شدیم سگ رو بردیم پارک از هواش و شلوغیش لذت بردیم ، کلی صحبت می کنی ، خوش می گذره ، سرحال میشیم .
یک روز غروب رفتیم پیش یک دوستی که با سرطان دست و پنجه نرم می کنه ، خدا بهش سلامتی بده ، روحیه اش فوق العالدست ، در حالی که دکترا خیلی نظرشون جالب نیست:(
دوشنبه خیلی ریلکس کردیم ، خواهر مهمون داشت ، من و دوست پسر رفتیم صبحونه ، خرید و بعدش هم تعمیرگاه یک کاری داشت ، برگشتیم خونه ولو جلوی تلویزیون تا غروب، نهار هم قورمه سبزی داشتیم ، غروب واسه یک کاغذی که دنبالش بود کل مدارک و کاغذاش رو ریختیم بیرون :( تا اخرش در دسترس ترین نقطه تو کشو میز تحریر پیدا شد !!!
اما دیدیم خیلی ولو شدیم دیگه، سگ رو دادیم خواهر پیشبه سوی سینما ، ساعت ٩ رسیدیم ، یک پاپ کرن کره ای بزرگ هم گرفتیم و فیلم دیدیم ، دیگه ١١:٣٠ خونه و لالا.
امروز رفتم با خواهر یک کم لوازم بهداشتی بخریم و رنگ مو ، تو یک مغازه ای خواهر داشت کیف نگاه می کرد که یکی رو پسندیدم ، گور بابای این که مارک نیست و این حرفا ، خریدمش ، یک کفش هم دیدم که دو دل بودم نخریدم ،
خدایی مارک چیه؟ همین که ازش خوشت اومده. خودش خوبه. و بسه. مبارکت باشه.
اره قبول دارم ، تازه از وینرز گرفتم ، ٣٠$ ، قرمز :)) خیلی شاد :)