اخر هفته و دوست نامرد

اخر هفته خوبی بود، قرار بود بریم خرید بوت برای دوست پسر و کفش برای من وقت نشد، جمعه شب قرار بود یک غذای معروف اینجا رو بخوریم ، که ساعت ٧-٨ رفتیم و زود هم برگشتیم ، خوب بود، یک کم تو این هوا تو صف موندیم ، اومدیم و خوابیدیم ، شنبه صبح صبحونه سبک خوردیم ، مسئول بانک اومد برای بازدید از خونه ، غروب خونه مرتب کردیم حسابی، دوست پسر هم کمک کرد ، سگ رو بردیم پارک ، هوا خیلی خوب بود، بعدش دوستمون زنگ زد که ان کال و نمیتونه از خونه بیاد بیرون ما بریم یک شرابی دور هم بزنیم ،.دور هم گپ بزنیم ، خیلی خوش گذشت، یک خونه خوشگل هم خریده، من عاشق اشپزخونه و حمومش شدم ، انقدر ، خوشگل بودن، یک وان سه گوش هم داشت که عالی بود :) کلا اشپزخونش ادم رو یاد ایران مینداخت ، اما یک کلاه دست بافتم رو گم کردم :( خیلی ناراحت شدم . 


امروز صبح هم ، دوست پسر رفتیم پیاده روی با سگ ، چه برف خوشگلی میبارید ، حال کردم ، هرچند با احتیاط راه میرفتم ، چون زیرش یخ بود خیلی جاها، ولی هوا فوق العاده بود ، حالا عکسش رو میگذارم اگه بشه ، بعدش سگ رو دادیم به خواهر و رفتیم صبحونه دو تایی، ما خیلی کم پیش میاد دو تایی جایی بریم ، اکثرا با دوستامون یا خواهرم هستیم ، دیگه دو نفر بودن بعد مدت ها فاز داد، بعدش رفتیم با دوست پسر دانشگاه ، یک سری پروژه جدید دستش که کارهای ازمایشگاهی داره ، من هم همراهش رفتم و فقط هدف همراهی بود تو روز تعطیل :) دو سه ساعتی موندیم ، 

انرژی منفی رو پاک کردم از وبلاگم صبح تکمیلش کردم ، وبی تصمیم گرفتم پاکش کنم به جای انتشار، 


بعدش رفتیم خرید خونه ، تخم مرغ و زیتون و اینا، نون و از این چیزهای کوچولو ، اومدیم خونه و فسنجون خواهر پز خوردیم و بعدش هم که مافین خواهر پز و چای داشتیم میخوردیم که مجبور شدیم بریم فرودگاه ، درست پسر گفت میره خونه غذا بپزه واسه طول هفته ، شب هم میاد سگ رو بشوریم ، ما از فرودگاه برگشتیم ، دیدیم خوابش برده :)) می خواست سگ رو ببره بشوره، سگ هم حوله ها رو که دید فهمید ، پناه اورده بود به من، خلاصه که شستنش و اخر هفته ما هم تمومید دیگه ؛)

نظرات 1 + ارسال نظر
مهناز سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 08:10 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

چه خوب که آخر هفته خوبی داشتید!اصلا گردشای دو نفره یه حال دیگه میده به آدم
واااای چقدر اون دوستتون مسخره بود آمی!مگه میخواست بمب ببره که خانمش استرس گرفته بود!!!!مردم چه ادا ،اطواری دارنا

خیلییییی، زنش به ما که رسید استرس گرفت!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.