کلاس رفتن ادامه داره، خبر خاصی نیست جز خستگی، حجم زیاد درس! راستی یادم رفت بگم اب هویج تازه هم گرفت دوست پسر با بستنی برای اون شب  :)


برف میباره :) خیلی خوشگل! 


دوست پسر میگه خسته شده از علف خوردن (رژیم ):) 


شب ، خواهر اش رشته پخت :) 


چند نفر خصوصی نوشتن ، وافعا رابطه تون انقدر خوب ؟ یا بدی هاشو نمی نویسی؟! 

اولا هیچ رابطه ای پرفکت نیست ، ولی این رابطه از اول به این ارومی نبود ، زمان برد که به اینجا برسه که پخته شه، که بتونیم حرف هم رو بفهمیم ! یکباری می نویسم که چه قدر اوضاع بد بود یک زمان !!

پینوشت:سیما نمیتونم کامنت بگذارم برات !! چرا؟


نظرات 8 + ارسال نظر
دندون شنبه 26 دی 1394 ساعت 06:47 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

چه باحال ... دوست داشتم بسی....
سلام اوضاع چطوره؟

اوضاع خیلی سخت:( هر روز کلی غر میزنم

آوا پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 11:40 http://ava-life.blogsky.com

چه ورژن دوس داشتنیه این دوس پسر، اصلا دوس پسری که هویج بستنی بیاره و باید طلاگرفت سرتاپاشو

ها ها! نه بابا کلی کار مونده داره اب هویج میگیره!

مگهان پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 01:51 http://Meghan.blogsky.com

ای بابا... تو که خیلی طبیعی می نویسی و اصلا جوری نمی نویسی آدم حس کنه متوهمانه خوش و خوبه همه چیز
معلومه یه زندگی نرمال و سالمه خب...

+ من آششششش رشنه می خواااااام چرا دورین آخه؟ :/

خیلی دوریم !!!! نمیدونم والله !

سیما چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 13:48 http://gholak-banoo.persianblog.ir

چرا نمی تونی؟!!! چشم نداره ببینه یکی اینور پیدا شده با خارجی ها بده این پرشین بلاگ مزخرف. بی ادب لوس شده... من اگه تونستم حلش می کنم، اما فکر نمی کنم بشه حلش کرد...می شه؟!
برفم نمی اد چرا...من الان نگرانم...فکر کن...

کلا پرشن بلاگ نمیتونم !! واقعا! دیدی چه حسود؟ ما هم از صبح برف نداریم :(

مهناز چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 11:02 http://www.1zan-moteahel.blogsky.com/

آخ من عاشق آب هویج بستنی ام
حرفتو قبول دارم،هیچ رابطه ای پرفکت نیست.من شوهرمم اینقد تو سر و کله هم زدیم تا به اینجا رسیدیم.اگرچه،هنوزم مشکلات هست.
خوش به حالتون،چقدر برف میاد اونجا!منم برف میخوام....

برف خیلیییی دردسر داره :( اره خیلی خوشمزست :)

ژوانا چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 09:12 http://candydays.blosky.com

اینکه برای رابطت تلاش کنی تا پرفکت بشه و برات ارامش بیاره خیلی خوبه :)

ما که خیلی تلاش کردیم قربونت:)

توت چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 08:11 http://pasazvesal.blogsky.com

منم از این کامنت ها دارم... که آیا بدی ها رو سانسور می کنی؟
اما به قول تو زمان برده تا به آرامش برسیم و ما بعد از پشت سر گذاشتن اون چلنج ها وبلاگ رو شروع کردیم (:

خیلی باحال گفتی، چون دقیقا من هم بعد دفاع شروع کردم، نوشتن :)

دندون چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 04:53 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

کاش میگفتی چطوری آشنا شدید؟؟؟؟ نه که من فضولم از اون لحاظ میگم...

با دوست پسر؟ خواهرم با دوستای دانشگاهش رفته بود ، paintball. بعدش رفتن بار، خیلی اصرار کرد بیا بار ، من هم رفتم ، اونجا اولین بار دیدمش ! جز انجمن ایرانی های یونی بود، بعدش دوستامون اذیتش می کردن امده یود دوست دخترش رو پیدا کنه فقط :)))

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.