حالا که با سگمون تو ماشین منتظرم که دوست پسر و خواهر بیان یک نوشته کوتاه بگذارم، صبح که پا شدم دیدم دوست پسر مسیج داده بریم صبحونه ؟ سگ هم که پیش اون بود ! گفتم سگ رو چی کار کنیم ؟ گفت تو ماشین ، خلاصه اومدیم صبحانه ، دیگه کم کم تعطیلات داره شروع میشه ! ولی من همیشه میگم شغل هایی مثل استاد دانشگاه و پست دکترا و اینا همش انگار دانشجویی ، همش ریسرچ داری، همش ذهنت درگیر ، هر چند که یک سری فکر می کنن اینا شغل های با کلاس وبا پول خوب ، هر وقت خواستی میری تعطیلات ،
از اینجا رو اومدم خونه می نویسم :
الان تعطیلات ما هیچ جا نمیریم چون دوست پسر دو تا پروپزال برای فاند باید بنویسه، همش گیر این کاراست، تازه دانشجوهاش برگشتن کشور خودشون، فاصله بین دو ترم میشه وقتی که به کارهای خودش برسه! امیدوارم این پروپزال ها جواب بگیر!
پینوشت مطلب قبلی: چرا راضی ام ؟! من اگه اره می گفتم ظاهر خوشبختی داشتم ، رفاه مالی حسابی، بچه مایه دار بود ، تحصیل کرده بود ، ولی اون زندگی نبود که من بخوام ، یک کم گیر بود ، خیلی سنتی بود ، مذهبی بود، من هیچ وقت تو خانواده مذهبی بزرگ نشدم ، کلا وقتی دو دو تا چهارتا مالی و تحصیلی و حتی قیافه ای می کردی خیلی خوب بود، ولی اون چیزی نبود که من بخوام !! هیچ پشیمونی ندارم ، با سن کم ، تصمیم عاقلانه ای گرفتم ، فقط میتونم همین رو بگم !
این سگ هم برای خودش صفا میکنه
Are hesabi
این روزها خیلی اعصاب نداری ها!
اخه تعطیلات خونه بمونی پروپزال دارن بعضی ها :(