من دوباره مشکل نطر گذاشتن دارم !! دو سه باری حداقل باید تلاش کنم ، فقط من هم ؟
یه چیزی یادم اومد، اینجا که بودیم یک بار یکی از بچه ها (پسر ) گفت شغل پدر همسر اینده اش خیلی براش مهم ، مثلا با دختری که پدرش راننده تاکسی ازدواج نمی کنه !!!
به نظرم خیلی عجیب بود، تا این که تهران که بودم ، همش با اژانس و تاکسی اینور اونو میرفتم، که داد یکی از راننده ها در اومد که اوضاع خوب نیست ، الان راننده های سواری اندازه ما در میارن ، و غیره ، گفت فکر کنید من این قدر زحمت می کشم دختر دبیرستانیم به مامانش گفته ، من تو مدرسه روم نمیشه بگم بابام راننده تاکسی ، میگم کارمند، من دلم درد گرفت واقعا !
اشک از چشام ریخت پایین، چقدر بده واقعا که ما اینجوری شدیم.
منم مستثنی نیستم، اصولا یه استاد دانشگاه برام دوست داشتنی تر از یه راننده به نظر میاد مثلا... که نشون میده منم فکر بیماری دارم.
تو طبیعی ، ولی دیگه بی احترامی به یک شغل شریف من گفتم:)
نه فقط مشکل شما نیست حتی وبلاگ خودت هم همینطوره به این زودی کامنت قبول نمیکنه
من خودم کلافه شدم این مدت ، خیلی بد :(