صبح نعطیل

بیداری همه خوابن ، دوست پسر دیشب سگ رو برد پارک و برگشت اینجا، خواهرم که خوابش برده بود، من هم اومدم رو تخت دراز بکشم ، دوست پسر هم داشت مشق هاش رو می نوشت ، نصفه شب پا شدم دیدم رفته مسیج زدم چرا رفتی ؟ صبح دیدم جواب داده که یکی از بچه ها که یک سری از وسایلش رو گذاشته انبار این می خواسته بیاد برداره ، ببین چه رویی میده به بقیه اخه !! 

حالا موندم برم نون سنگک و حلیم بگیرم براشون یامیریم بیرون؟

یک پسری هست که هم دانشگاهی اینجای دوست پسر بوده، ولی من باهاش هم مسیر بودم دو سال با هم میرفتیم میومدیم ،٤٠ دقیقه راه رو هر روز ، با ماشین، دوست پسر اصلا باهاش حال نمی کرد، کلا.  ولی من انقدر از خوبی های این اذم گفتم ، الان با هم خوب شدن ، یعنی قبلا تولدش رو می گفت تنها برو !! بعدش امشب یک رستورانی که من به نظرم پول هدر دادن قرار گذاشتن با یک دختر که دوستم می خواد باهاش اشنا شه ، حالا دوست پسر میگه خوب تو هم باید بیای ، میگم بابا اخه من و چه به اون دختر قرتی ؟؟ اون رستوران پول دور ریختن ، اخرش گفتم خودت بیلش رو میدی غر هم نمیزنی که بد بوده ، ( دوست پسر تا حالا این رستوران رو امتحان نکرده ، من رفتم )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.