چه خبر؟

چند روز ننوشتم ؟! درگیر سوغاتی خریدنم ، کمی، با اینکه تصمیم گرفتیم ، نخریم برای خیلی ها ، یعنی فقط واسه مامان بابا ، باز هم نمیشه، یک کت زمستونی برای بابام گرفتیم ، که کوچک میشد مجبور شدیم ببریم عوض کنیم، یک کت دیگه هم تو وبکم دید گفت دوست ندارم :). بردیم پس دادیم، مامانم انلاین یک چیزی پسندیده بود که حالا قحط اومده ، سه جا رفتیم دنبالش میگن تموم کردیم ، دیگه عرض کنم که به خدمتتون، یک دوستم دیگه یک چیزی انلاین دیده بود ، خریدنش کلی دنگ فنگ داشت که اصل باشه، سایت معتبر پیدا نمی شد براش، 

دیروز صبح رفتیم صبحونه، چشمتون روز بد نبینه، برگشتیم دیدیم سگ یک بسته شکلات الکلی خورده ، حالا الکل سم براش ، شکلات سم براش، حالشم بد شده بود وقتی خونه نبودیم، دوست پسر گفت دست نزن جمع می کنم ، ولی وقتی اتفاق اینجور میفته عصبانی  میشه که چرا گذاشتین دم و دست شکلات رو، حالا هر چی میگم من اصلا یادم رفته بود خریدیم ، میگه ، دقت نمی کنین، این بچه مریض میشه ، دیگه کلی پیاده را بردش دیروز، رفتن خونه، اونجا یک دسته گل اب داد، دیروز غروب دوست پسر اومد دنبالم که بریم شب هالویین بیرون بچرخیم ، گفتم عالیه ، بریم ، سری یه دوش گرفتم رفتیم با ماشین گشتیم و خونه هایی که خوشگل شده بودن رو با خانواده هایی که کاستوم پوشیده دنبال شکلات بودن رو تماشا کردیم ؛) برگشتیم ، صبح من جشن فارغ التحصیلیم بود که با دوست پسر رفتم ، یک خانم مرتب با پیراهن و جوراب شلواری ، با کفش پاشنه بلند ، واسه دوست پسر کسل کننده بود، ولی واسه من حالا جذاب تر ، چون از اول جدا شدیم به خاطر اینکه من باید لباس تحویل می گرفتم ، دوست پسر جز مهمان ها بود ، دیگه اخرش هم رو دیدیم دوباره، اسممون رو صدا کردن و رفتیم بالا مدرکمون رو گرفتیم ، بعدش هم چون صبحانه نخورده بودیم ، رفتیم نهار خوردیم و برگشتیم خونه ، دیگه همین :)